تاکنون کتابی راجع به افغانستان نخوانده بودم. شاید قبلاً میدانستم افغانستان قبلاً قسمتی از کشور بزرگ مان، ایران، بوده که بعدها بدلایل مشخصی از ایران جدا و به کشوری مستقل تبدیل شده، ولی به وضوح میتوان قرابت بسیار واضحی را در فرهنگ و آداب و سنن و حتی زبان این دو ملت دید که علیرغم گذشت سالیان طولانی از این افتراق، همچنان نقاط اشتراک فراوانی تا به امروز بین این دو ملت باقیمانده که این پیوند و نزدیکی، بعد از در نظر گرفتن قلم توانا و مسحور کننده جناب خالد حسینی، دلیل متقن بعدی برای خواننده است که نتواند این کتاب جذاب را بر زمین بگذارد و از مطالعه داستان پرکشش این رمان دست بردارد.
وقایع بسیاری که در این داستان پر جاذبه اتفاق میافتند، و همه در کمال سادگی و البته با جزئیات فراوان به تحریردرآمدهاند، بطوریکه در پایان داستان، نه حس خواندن یک کتاب، بلکه احساس دیدن یه فیلم به خواننده دست میدهد که البته در این خصوص بایست از جناب راوی خبره و با تجربه، که با مهارت خاص و صدای گرم و دلنشین خود که با فراز و نشیب هر صفحه از کتاب، بالا و پایین میرود و خواننده را نیز بر در این گاه تلاطم و گاه آرامش بالا و پایین میبرد، نیز دست مریزاد گفت و تشکر ویژه کرد.
و خلاصه که ترکیب تمام موارد مذکور ملغمهای دوست داشتنی و پر جذبه را برای خواننده ایجاد میکند که بوضوح با کاراکترهای داستان، در قصه قدم میزند، با شادی و خنده شان شاد میشود، و با غصه و اندوه شان میگرید، و در بزنگاههای دو دلی او نیز مشکوک و سردرگم میشود. و در نهایت داستان با دویدن به همراه اشتیاق و جوانه زدن امید دوباره در دل و تلالو نور و پایان تمام زخمها و شکستها و دل خستگیها به پایان میرسد.
وقایع بسیاری که در این داستان پر جاذبه اتفاق میافتند، و همه در کمال سادگی و البته با جزئیات فراوان به تحریردرآمدهاند، بطوریکه در پایان داستان، نه حس خواندن یک کتاب، بلکه احساس دیدن یه فیلم به خواننده دست میدهد که البته در این خصوص بایست از جناب راوی خبره و با تجربه، که با مهارت خاص و صدای گرم و دلنشین خود که با فراز و نشیب هر صفحه از کتاب، بالا و پایین میرود و خواننده را نیز بر در این گاه تلاطم و گاه آرامش بالا و پایین میبرد، نیز دست مریزاد گفت و تشکر ویژه کرد.
و خلاصه که ترکیب تمام موارد مذکور ملغمهای دوست داشتنی و پر جذبه را برای خواننده ایجاد میکند که بوضوح با کاراکترهای داستان، در قصه قدم میزند، با شادی و خنده شان شاد میشود، و با غصه و اندوه شان میگرید، و در بزنگاههای دو دلی او نیز مشکوک و سردرگم میشود. و در نهایت داستان با دویدن به همراه اشتیاق و جوانه زدن امید دوباره در دل و تلالو نور و پایان تمام زخمها و شکستها و دل خستگیها به پایان میرسد.