خوب بود و خوشم امد
داستان عجیب متفاوتی بود
همین که غلط املایی نداشت یا روزمرگیهای تکراری مثل اینکه چی لباس پوشیدم چی خوردم و اینا توش نبود
اینکه ساده و روان نوشته شده بود
داستان تو در تو بود ولی جالب بود
اخرشم بهرام فهمید اشتباه شک کرده و کامران برادر مریمه
و خوب شد مریم با اراده شد و به خودش اعتماد کرد و بلاخره از بهرام میخواست جدا بشه و این همه عذابی که کشید تموم شد واقعا بعضی وقتا رها کردن یا جدا شدن بهتر از موندن و درد کشیدنه محبوب به ارزوش که داشتن یه پسر بود رسید و سهراب شبیه داییش بود😍
داستان عجیب متفاوتی بود
همین که غلط املایی نداشت یا روزمرگیهای تکراری مثل اینکه چی لباس پوشیدم چی خوردم و اینا توش نبود
اینکه ساده و روان نوشته شده بود
داستان تو در تو بود ولی جالب بود
اخرشم بهرام فهمید اشتباه شک کرده و کامران برادر مریمه
و خوب شد مریم با اراده شد و به خودش اعتماد کرد و بلاخره از بهرام میخواست جدا بشه و این همه عذابی که کشید تموم شد واقعا بعضی وقتا رها کردن یا جدا شدن بهتر از موندن و درد کشیدنه محبوب به ارزوش که داشتن یه پسر بود رسید و سهراب شبیه داییش بود😍