قلم نویسنده رو دوست داشتم، اما داستانها بسیار تلخ بودند، خصوصا برای کسی مثل من که صبح زود در مسیر سرکار میخونه میتونه کل روزش رو درگیر کنه تا حدی که سرش درد بگیره، اما کشش داستانهاطوری بود که دوست داشتم ادامه بدم، به نوعی خود آزاری کردم!
من دو داستان ونوس و مرغ آمین رو دوست داشتم.
داستان افسانه به نظرم ابهام داشت و خیلی متوجه نشدم که چی شد!!!
داستان پردهای که انگار زمانی رنگش سفید بود واقعا متوجه نشدم چرا باید منیژه در اون شرایط دست به خودکشی بزنه، شاید ذهن کمی تاریک نویسنده در اون زمان اینطور بیشتر میپسندیده وگرنه کاش حالا که میخواست شخصیت مادر رو بکشه با تصادف میکشتش!!!
صدای شصت و سه به نظرم کمی غیرواقعی بود، آخه مشاور تلفنی چرا باید نحوه پاسخگوییش اونطور باشه!!! رفتار جفتشون مثل بچه راهنماییها بود!!!
من دو داستان ونوس و مرغ آمین رو دوست داشتم.
داستان افسانه به نظرم ابهام داشت و خیلی متوجه نشدم که چی شد!!!
داستان پردهای که انگار زمانی رنگش سفید بود واقعا متوجه نشدم چرا باید منیژه در اون شرایط دست به خودکشی بزنه، شاید ذهن کمی تاریک نویسنده در اون زمان اینطور بیشتر میپسندیده وگرنه کاش حالا که میخواست شخصیت مادر رو بکشه با تصادف میکشتش!!!
صدای شصت و سه به نظرم کمی غیرواقعی بود، آخه مشاور تلفنی چرا باید نحوه پاسخگوییش اونطور باشه!!! رفتار جفتشون مثل بچه راهنماییها بود!!!