نظر 📚الناز محمدی📚 برای کتاب The Man Who Laughs (مردی که می خندد)

The Man Who Laughs (مردی که می خندد)
ویکتور هوگو
۱۹۸ رای
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۱۰/۰۷
🍁داستانی به شدت گیرا و‌ تاثیر گذار. بعد از کتاب بینوایان، آخرین روزهای یک‌ محکوم، و گوژپشت نتردام، حالا این کتاب... یه معرکه‌گیرِ فیلسوف، یه هیولا با روح درخشان، یه دختر یتیم نابینا با معصومیتی خارق‌العاده، یه دوشس منحرف، قهرمانان این رمان‌اند... یه خانه به دوش عجیب، به نام اورسوس که مردم‌گریزی خوش‌قلب است، با گاری و خرس خود درهرجایی پرسه می‌زند. او با دو کودک رها شده برخورد می‌کند: یکی که به دست خریداران بچه معلول شده است و بر صورتش نشانی از یک لبخند دائمی نقش بسته است و مردم به آن پسر دهان گشاد میگویند! و دیگری دختر یتیم نابیناست. اورسوس آن دو را نزد خود نگاه می‌دارد و مدتی بعد به همراه آنان نوعی گروه تقلید ایجاد می‌کند. گوینپلین با صورت ناهنجارش بسیار زود به شهرت می‌رسد و دئا همراه شاد او برصحنه است: دو جوان با محبت بسیار یکدیگر را دوست می‌دارند. گوینپلین بعد از مدتی میفهمد که عضو عالی‌رتبه سلطنتی است که در گذشته او را از خانواده‌اش ربوده بودند. پس عنوانها و حقوقش را به او تفویض می‌کنند. اورسوس که گمان می‌کند او مرده است، بیهوده می‌کوشد غیبتش را از دئا پنهان دارد. در این بین، گوینپلین به مجلس لردها وارد شده است. در آنجا، مدافع بینوایانی می‌شود که تمام زندگی‌اش در میانشان گذشته است. با چنان شوری سخن می‌گوید که اختیار از کف می‌دهد و در پایان سخنانش، به هق هق می‌افتد. در نهایت حیرت، همه اعضای مجلس پوزخند می‌زنند. گوینپلین آن جا را ترک میکند و فقط به آن می‌اندیشد که در کشتی به اورسوس و دئا بپیوندد و با آن‌ها برود. افسوس که دیر می‌رسد. دئا، شکسته از درد مرده انگاشتن او، در میان دستانش جان می‌سپارد. گوینپلین که تسلایی نمی‌یابد، سرانجام خود را غرق می‌کند.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟