نظر فاطمه رحیمی برای کتاب صوتی سال بلوا

سال بلوا
فاطمه رحیمی
۱۴۰۱/۰۹/۲۶
30
کاش آدمها گاهی عشق را به رسمیت میشناختند عاشق را و معشوق را و یا لا اقل حرام آدمهای بی مقدارش نمیکردند کاش آدمها همدیگر را به رسمیت میشناختند و در حد مرگ به هم خشونت روا نمیداشتند همگرایی را به واگرایی ترجیح میدادند مگر چند سال آدم عمر میکند و مگر همه چیز همین دنیاست به پشت سر نگاه کنیم انگار هر چه بود یک رویا بود پس چرا رویای شیرین نسازیم چرا سال بلوا درست کنیم چرا خودمان نباشیم و به هم اعتماد نکنیم بجای اینکه پا روی گرده هم گذاریم قلاب بگیریم برای بالا رفتن یکدیگر که نه سکوی پرتاب هم باشیم.... بخدا میشود دیگران چنین کردند شد داستان را دوست داشتم اگرچه قلب آدم را میفشارد روایتش قشنگ بود ذهن را به چالش میکشید آن خانه باصفا آن شهر خوش آب وهوا آن نهرهای آب با صدای لوق لوقش روی سنگها بوی خاک باران خورده که همه در ذهن میپیچید ولی خیلی زود با صفیر گلولهای مخدوش میشد. هفت شب طول کشید تا یک زن تنهای قربانی کتک خورده آنهم از یک فرد تحصیل کرده فرنگ رفته با طبق طبق ادعا اما بی اخلاق و متظاهر جان به جان آفرین تسلیم کند داستان از لابلای خاطرات او که نیمه جان است روایت میشود و گاه از زبان سوم شخص آن جا که مربوط به زمان حال است ودر آخر از زبان روح آن زن. عبارات قشنگی در داستان وجود دارد وعبرت آموز است و گوینده مسلط وتواناست.
هیچ پاسخی ثبت نشده است.