🍁سگ ولگرد، دیوار، بوف کور، بن بست، دن ژوان کرج، تاریک خانه، میهن پرست، و حالا داش آکل… داستان زیبای دیگهای از صادق هدایت رو خوندم!، کتاب گیله مرد صادق هدایت رو بخوندیم حتما دوستان. چون صغری زن گیله مرد توی کتاب بزرگ علوی، دختر داش آکل بود! کاکا رستم که اینجا داش آکل رو میکنه، توی گیله مرد هم با تفنگ پاسگاه گیله مرد رو میخواد بکشه! گیله مرد میخواد انتقام آکل رو بگیره!
این کتاب هم واقعا زیبا بود. داستان درمورد مرد لوتی معاب به اسم داش آکل هستش که توی محله به همه کمک میکرد و پشت و پناه اهالی محل بود. فقط یکی به اسم کاکا رستم که به شدت معتاد و الکلی بود، ازش کینه داشت و باهاش دشمنی میکرد.
داش آکل میفهمه که یکی از بزرگان محل فوت کرده و آدم رو وکیل کرده. اون دختری داشت به اسم مژگان. که داش آکل یه دل نه صد دل عاشق مژگان میشه ولی نمیتونه به کسی بگه، از اونها حمایت میکنه. داش آکل به کمک عشق مرجان، به مدت ۷ سال از کمک به خانوادهی حاجی دریغ نمیکنه. ولی هیچ وقت جرات نکیکنه به مژگان بگه که عاشقشه!
تا اینکه خواستگاری بدتر و پیر تر از داش آکل به خواستگاری مژگان میاد! داش آکل چیزی نمیتونه بگه و براش جهیزیه تهیه میکنه!! (اینجا دلم برای داش آکل خیلی سوخت!!).
داش آکل میخواست تا جایی که میشود از آن جا و زندگی پوج و بی معنی دور بشه.
دلم دیوانه شد عاقلان آرید زنجیری
که نبود جز زنجیر دیوانگان را تدبیری
در همه آن ناامیدیها، در تاریکی آن شب، داش آکل، کاکا رستم را دید. کاکا رستم دادش آکل را دید و با هم گلاویز شدن، او میخواست با داش آکل تسویه حساب کند. پس قمهی او را برداشت و بر پهلوی داش آکل فرو برد! در لحظات آخر عمرش طوطیاش را وصیت کرد تا خان ان را به مرجان بدهد!
این کتاب هم واقعا زیبا بود. داستان درمورد مرد لوتی معاب به اسم داش آکل هستش که توی محله به همه کمک میکرد و پشت و پناه اهالی محل بود. فقط یکی به اسم کاکا رستم که به شدت معتاد و الکلی بود، ازش کینه داشت و باهاش دشمنی میکرد.
داش آکل میفهمه که یکی از بزرگان محل فوت کرده و آدم رو وکیل کرده. اون دختری داشت به اسم مژگان. که داش آکل یه دل نه صد دل عاشق مژگان میشه ولی نمیتونه به کسی بگه، از اونها حمایت میکنه. داش آکل به کمک عشق مرجان، به مدت ۷ سال از کمک به خانوادهی حاجی دریغ نمیکنه. ولی هیچ وقت جرات نکیکنه به مژگان بگه که عاشقشه!
تا اینکه خواستگاری بدتر و پیر تر از داش آکل به خواستگاری مژگان میاد! داش آکل چیزی نمیتونه بگه و براش جهیزیه تهیه میکنه!! (اینجا دلم برای داش آکل خیلی سوخت!!).
داش آکل میخواست تا جایی که میشود از آن جا و زندگی پوج و بی معنی دور بشه.
دلم دیوانه شد عاقلان آرید زنجیری
که نبود جز زنجیر دیوانگان را تدبیری
در همه آن ناامیدیها، در تاریکی آن شب، داش آکل، کاکا رستم را دید. کاکا رستم دادش آکل را دید و با هم گلاویز شدن، او میخواست با داش آکل تسویه حساب کند. پس قمهی او را برداشت و بر پهلوی داش آکل فرو برد! در لحظات آخر عمرش طوطیاش را وصیت کرد تا خان ان را به مرجان بدهد!