نظر فاطمه سلیمانی برای کتاب همسایگان

همسایگان
فاطمه سلیمانی
۱۴۰۱/۰۸/۰۵
81
کتابش جوری بود ک انگار یکی داره برات حرف میزنه بی هیچ تعارفی انگاری دوست کنارت نشسته و داره برات خاطرع میگه از اتفاقایی که براش افتاده و بجای اینکه خسته بشی جذب حرفاش میشی کلمات. جملات کتابی بعضیاش انقد خوب بودن که منی که هر کتاب یه بار بیشتر نمیخونم چند بار کتابو خوندم و هر بار لذت بردم انگار برای نوشتن یه کتاب خوب احتیاجی به تخیلات قوی نداری همینکهیه چیزیو تعریف کنی از داستان سرایی و مطالب عاشقانه یا هرچیز دیگهایام دوری کنی خودش یه هنر محسوب میشه بعضی جملات کتاب بقدری قدرتمند و ساده بودن انگار به آدم تلنگر میزد انگار آدمو مجبور میکرد فک کنه و غرق بشه تو رویای خودش به همون یه جمله فک کنه ک چقدر درست میگه چقدر حق میگه چرا تاحالا بهش فکر نکردم و اخر کتاب برای سرنوشت همسایهها غصه خوردم و فک. کردم ممکنه به سن پیری برسم یا نه؟ انگار نویسنده میخواد بگه ادمایی که سن و سالی ازشون گذشته حوصله سر بر نیستن ادمو خسته نمیکنن برعکس اگه کنارشون باشی اگه بهشون حس امنیت بدی حرفایی دارن که سرگرمت کنن که بهت درس بدن که قصه بگن برات قصههایی واقعی و لذتبخش انگار اگه خودتو ازشون دور نکنی و باور داشته باشی اونا هم همسن تو بودن گذشتهای دارن درسهایی گرفتن که اگه بهشون فرصت بدی بهت یاد بدن اینطوری جفتتون سود میبرین اگه بهشون به چشم ادمای اعصاب خورد کن و بی حوصله نگاه نکنیم اونا هم برای ما چیزایی دارن که بهمون حس آرامش بده و کمکمون کنه
هیچ پاسخی ثبت نشده است.