شرمنده نویسنده میشم ولی خیلی گنگ تموم شد!
اخر هم مشخص نشد که احساس بین شقایق و افشین دقیقا چه بوده؟
ایا کار منصور به همون اوارگی ختم شد؟
در واقع داستان مثل چای بود که از کتری به فنجان ریخته شده!!
فقط ظرف ماجرا عوض شد... و الا شرایط از ابتدا تا اخر داستان یکنواخت بود!
باز هم شرمنده نویسنده میشم ولی بنظرم حتی اگر قصد داشتن که پایان داستان باز باشه، دیگه خیلی زیاد باز شده!
اگر داستان رو به شکل یک قیف در نظر بگیریم، اول واخر داستان اینطوره هست:
اول داستان=دهانهی تنگ قیف
اخر داستان=دهانهی گشاد قیف
!!
نمیدانم ولی با اینکه من به داستانهایی با پایان باز علاقه دارم، این داستان فقط باعث درگیری ذهنی من شد و هیجانی برای تصور اخر داستان در من ایجاد نکرد...!
اخر هم مشخص نشد که احساس بین شقایق و افشین دقیقا چه بوده؟
ایا کار منصور به همون اوارگی ختم شد؟
در واقع داستان مثل چای بود که از کتری به فنجان ریخته شده!!
فقط ظرف ماجرا عوض شد... و الا شرایط از ابتدا تا اخر داستان یکنواخت بود!
باز هم شرمنده نویسنده میشم ولی بنظرم حتی اگر قصد داشتن که پایان داستان باز باشه، دیگه خیلی زیاد باز شده!
اگر داستان رو به شکل یک قیف در نظر بگیریم، اول واخر داستان اینطوره هست:
اول داستان=دهانهی تنگ قیف
اخر داستان=دهانهی گشاد قیف
!!
نمیدانم ولی با اینکه من به داستانهایی با پایان باز علاقه دارم، این داستان فقط باعث درگیری ذهنی من شد و هیجانی برای تصور اخر داستان در من ایجاد نکرد...!