شاهنامه که حرف و نقدی باقی نمیگذاره
اما من چون خلاصه شاهنامه را تهیه کردم بخشی از مطالعاتم را در اختیار عزیزان میگذارم تا از این اثر جاودان و بسیار غنی، استقبال بهتری صورت گیرد:
خلاصهی شاهنامه فردوسی
کیومرث
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دوتا میشدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او
سیامک پسر کیومرث به دست اهریمن کشته شد
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
هوشنگ پسر سیامک بود که باهوش و بافرهنگ بود
جهان سربهسر چو فسانست و بس
نماند بد و نیک بر هیچکس
وزان پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
طهمورث
عمر هوشنگ تمام شد و پسرش طهمورث که هوشمند بود به پادشاهی رسید
پسر بد مراو را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیوبند
دیوها را شکار و اسیر کرد و جایی که میخواست بکشدشان التماس میکردند ما را نکش و در عوض به تو خواندن و نوشتن یاد میدهیم:
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
جمشید
وی فرزند طهمورثبود که عدل و داد را برقرار کرد اما ادعای خدایی وی را مغرور کرد:
منم گفت با فرهٔ ایزدی
همم شهریاری همم موبدی
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فر کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
سپس به فکر دوختن لباس افتاد…
اما من چون خلاصه شاهنامه را تهیه کردم بخشی از مطالعاتم را در اختیار عزیزان میگذارم تا از این اثر جاودان و بسیار غنی، استقبال بهتری صورت گیرد:
خلاصهی شاهنامه فردوسی
کیومرث
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دوتا میشدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او
سیامک پسر کیومرث به دست اهریمن کشته شد
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه
هوشنگ پسر سیامک بود که باهوش و بافرهنگ بود
جهان سربهسر چو فسانست و بس
نماند بد و نیک بر هیچکس
وزان پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد
نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
طهمورث
عمر هوشنگ تمام شد و پسرش طهمورث که هوشمند بود به پادشاهی رسید
پسر بد مراو را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیوبند
دیوها را شکار و اسیر کرد و جایی که میخواست بکشدشان التماس میکردند ما را نکش و در عوض به تو خواندن و نوشتن یاد میدهیم:
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
جمشید
وی فرزند طهمورثبود که عدل و داد را برقرار کرد اما ادعای خدایی وی را مغرور کرد:
منم گفت با فرهٔ ایزدی
همم شهریاری همم موبدی
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فر کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
سپس به فکر دوختن لباس افتاد…