اعترافات تولستوی است درباره فراز و فرود اعتقادات دینیاش. جایی که معنای زندگی را در علوم تجربی یا علوم انسانی نیافته، جایی که به هیچ بودن زندگی رسیده و بعد به معجزه ایمان رسیده، ایمانی که زمینهای برای خلق معنای زندگیست.
تولستوی این ایمان رادر طبقات بالا یاروشنفکران نمیدید. ایمان را در میان طبقه زحمتکشی میدید که شادی را میفهمیدند و به زندگی باور داشتند. او در ادامه کنکاشهایش کلیسا و روحانیانش را نقد میکند. انهایی که دینداری را از ایمان تهی میکنند. انها که پوستههای غیر واقعی بر دین میکشند.
برای کسانیکه آثار تولستوی را خواندهاند، در کنار اثری چون رستاخیز و آناکارنینا، این اعترافات یک مکل است. در غیر اینصورت میشود آن را به عنوان بیانیه صریح نویسنده در باب دین دانست.
تولستوی این ایمان رادر طبقات بالا یاروشنفکران نمیدید. ایمان را در میان طبقه زحمتکشی میدید که شادی را میفهمیدند و به زندگی باور داشتند. او در ادامه کنکاشهایش کلیسا و روحانیانش را نقد میکند. انهایی که دینداری را از ایمان تهی میکنند. انها که پوستههای غیر واقعی بر دین میکشند.
برای کسانیکه آثار تولستوی را خواندهاند، در کنار اثری چون رستاخیز و آناکارنینا، این اعترافات یک مکل است. در غیر اینصورت میشود آن را به عنوان بیانیه صریح نویسنده در باب دین دانست.