نظر 📚الناز محمدی📚 برای کتاب صوتی شهرش، گوسفندانش

شهرش، گوسفندانش
هاروکی موراکامی، علیرضا اجلی
۵۶۵ رای
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۶/۳۱
🍁 اولین بار بود که با قلم این نویسنده‌ی ژاپنی آشنا میشدم. کتاب جالبی بود.
داستان با یه سری خاطرات در مورد دانشگاه و دوستش شروع می‌شود. و اینکه جداشدنشان از هم به دلیل انتخاب همسرانی در شهرهای جدا بودند، خودشان را به دانه‌هایی در باد تشبیه کرده بود که چگونه از هم جدا شدند! یه سری توصیفایی داشت که برام جالب بود. مثلا اینکه بخواد به ما بگه که برف، برف اذیت کنی بود، میگه؛ برف غیررمانتیکی توی جاده باریده بود! یا اینکه خندیدن زن توی تلویزیون هتل، توی برنامه تلویزیونی، رو به خندیدن یه یخچال مایوس تشبیه کرده بود! یعنی هم سردی و بی حسی و هم نا امیدی!!
اون خیلی ظریف به مهاجرت پرداخته بود، که زن میخواد توی همون جای کوچیک بمونه و زادگاهشو دوست داره، و تلاش به ساختن اونجا داره، اما نا امیدی و کمبود امکانات شهر هم رهاش نمیکنه! توی تصورات شهر، سگ سفید، ژولیده و خسته از زندگی رو از راوی میشنویم که نماد خستگی مفرط در آن شهر بود. نشستن زن رو به نشستن مثل میز تحریر تشبیه کرده بود! یعنی خیلی خشک و نا امید.
حتی نکته سیای سوپسیتی توسط دولت رو هم توی این داستان کوتاه میشه دید! زن میخواد گسفندانش را با داروی جدید ضدعفونی کنه! و راوی هم باید همین کار را میکرد و از گوسفندانش مراقبت میکرد،
راوی در نهایت با دیدن زن در تلویزیون تصمیم می‌گیره که از شهر او و گوسفندانش دیدن کند! چون هم‌ خودش کمک میخواد از اون زن، و هم زن به کمک احتیاج داره. ولی بعد مردد میشه برای رفتن به شهر او! و میگه، من هم باید مواظب گوسفندان خود باشم در زمستان. این سمبلی از درد مشترک بود. و کمک به هم نکردن هم در نهایت واضح بود. و آخرش هم جالب بود، برف ادامه داشت، صدها سر گوسفند با چشمان بسته فرو رفته در برف! یعنی فقط دیدن مشکل!
شمسا هاشمی نسب
۱۴۰۱/۰۸/۲۱
نگاه تون و دوست داشتم
👋 سوالی دارید؟