🍁 من کارهای مارک تواین رو واقعا دوست دارم. کارهایی مثل ماجراهای تام سایر و هاکلبرفین رو ازش خوندم. و برام همیشه جالبه که مارک تواین دایی جین وبستر نویسنده بابالنگ دراز هستش! پس فکر کنم نویسنده گی توی خانواده، توی خونشون بوده.
طرز فکرش همیشه برای من جالب بود. درمورد این داستان هم چیزای جالبی وجود داشت؛
داستان درمورد مردی هستش که یه ساعت قدیمی داره و فکر میکنه که هیچ وقت خراب نمیشه! ولی یک روز از دست اون میافته و مشکل دار میشه! اون که درواقع به شدت به ساعتش وابسته بود و از نبودن ساعتش میترسیده، به فکر تعمیرش میافته!
بعد از اولین تعمیر ساعت توسط تعمیرکار اول، اون میبینه که ساعتش یا خیلی عقب میمونه و یا جلو میره! که با این مورد هم تواین میخواد اهمیت فراوان زمان رو توی زندگیمون بهمون بگه! اینکه همهی ساعتسازها ناشی و کار نابلد بودن هم این رو میگفت که چطور در ارس کار آدمهای ناشی دارن کار میکنن و از عهده وظایف محول شده به بهشون بر نمییان!
برای مرد درست کار کردن ساعتش خیلی مهم بود، پس زمانش رو صرف بردن ساعت از یه ساعت ساز به ساعت ساز دیگری میکرد، اما نتیجهای نمیگرفت! و جایی که فکر میکرد ساعت درست شده، یه دفعه همه چی بهم میریخت. و در نهایت فرد متوجه شد، که آن آخرین مرد ساعتساز را میشناخت! و میدانست که او ساعتسازی بلد نیست! پس با کشتن اون انتقام ساعتش رو از همه یادت ساعت سازهای آماتور گرفت!!!
جملهی عموی مرد هم جالب بود؛ که ساعت تا زمانی که دست ساعت ساز نیوفته قابل استفاده هستش!
از داستان لذت بردم، به امید آنکه ساعتهای همه مون کوک و میزون باشه و هرگز به پست ساعتساز ناشی نیوفتیم! … ممنون دوست عزیزم کتابراه ☘️
طرز فکرش همیشه برای من جالب بود. درمورد این داستان هم چیزای جالبی وجود داشت؛
داستان درمورد مردی هستش که یه ساعت قدیمی داره و فکر میکنه که هیچ وقت خراب نمیشه! ولی یک روز از دست اون میافته و مشکل دار میشه! اون که درواقع به شدت به ساعتش وابسته بود و از نبودن ساعتش میترسیده، به فکر تعمیرش میافته!
بعد از اولین تعمیر ساعت توسط تعمیرکار اول، اون میبینه که ساعتش یا خیلی عقب میمونه و یا جلو میره! که با این مورد هم تواین میخواد اهمیت فراوان زمان رو توی زندگیمون بهمون بگه! اینکه همهی ساعتسازها ناشی و کار نابلد بودن هم این رو میگفت که چطور در ارس کار آدمهای ناشی دارن کار میکنن و از عهده وظایف محول شده به بهشون بر نمییان!
برای مرد درست کار کردن ساعتش خیلی مهم بود، پس زمانش رو صرف بردن ساعت از یه ساعت ساز به ساعت ساز دیگری میکرد، اما نتیجهای نمیگرفت! و جایی که فکر میکرد ساعت درست شده، یه دفعه همه چی بهم میریخت. و در نهایت فرد متوجه شد، که آن آخرین مرد ساعتساز را میشناخت! و میدانست که او ساعتسازی بلد نیست! پس با کشتن اون انتقام ساعتش رو از همه یادت ساعت سازهای آماتور گرفت!!!
جملهی عموی مرد هم جالب بود؛ که ساعت تا زمانی که دست ساعت ساز نیوفته قابل استفاده هستش!
از داستان لذت بردم، به امید آنکه ساعتهای همه مون کوک و میزون باشه و هرگز به پست ساعتساز ناشی نیوفتیم! … ممنون دوست عزیزم کتابراه ☘️