چکیده خیلی عالی به زبان خود تولستوی از افکار و کش مکشهایی فکری_روحی_روانی نویسنده هست.
این کتاب به افکاری که آدمی (البته منظورم افراد قوی از نظر فکری هست) در طول زندگانی تا سر حد جنون دچارش میشود اشاره دارد و تقریبا برای بسیاری از همفکران بطور مشترک میباشد.
در اوایل کتاب تولسوی با نفی هر گونه پرستش و دین و مذهب همانگونه که انتظار میرود، میگوید اما بتدریج میبینیم که بسوی خدا و مذهب پیش میرود ومذاهب گوناگون را بررسی میکند وچندین بار تغییر مذهب میدهد و به جایی میرسد که برای یافتن خدا و معنای زندگی گاهی بصورت کاملا تقلید گونه و با چشمانی بسته خداباور و پیرو مذهب میشود.
این امر بسیار مورد تعجب من واقع شدو اصلا فکر نمیکردم که اینگونه باشد.
در انتها این برداشت به ذهن من رسید که تولستوی حاضر است برای آرامش خود در بسیاری از مواقع در مورد پرسشها و فلسفه وجود خداوند و مذهب خودش را به اصطلاح به کوچه علی چپ زده ومقداری چشمانش را به روی واقعیت میبندد. برخلاف شوپنهاور و کانت و دیگر فلاسفه.
این کتاب به افکاری که آدمی (البته منظورم افراد قوی از نظر فکری هست) در طول زندگانی تا سر حد جنون دچارش میشود اشاره دارد و تقریبا برای بسیاری از همفکران بطور مشترک میباشد.
در اوایل کتاب تولسوی با نفی هر گونه پرستش و دین و مذهب همانگونه که انتظار میرود، میگوید اما بتدریج میبینیم که بسوی خدا و مذهب پیش میرود ومذاهب گوناگون را بررسی میکند وچندین بار تغییر مذهب میدهد و به جایی میرسد که برای یافتن خدا و معنای زندگی گاهی بصورت کاملا تقلید گونه و با چشمانی بسته خداباور و پیرو مذهب میشود.
این امر بسیار مورد تعجب من واقع شدو اصلا فکر نمیکردم که اینگونه باشد.
در انتها این برداشت به ذهن من رسید که تولستوی حاضر است برای آرامش خود در بسیاری از مواقع در مورد پرسشها و فلسفه وجود خداوند و مذهب خودش را به اصطلاح به کوچه علی چپ زده ومقداری چشمانش را به روی واقعیت میبندد. برخلاف شوپنهاور و کانت و دیگر فلاسفه.