🍁 الحق که لقب پدر داستان کوتاه ایران برازندهی استاد جمالزاده ست. بعد از کتاب جاودان که واقعا داستان کوتاه جالبی بود، این داستان رو بعد از مدتها مجددا با دقت بیشتری گوش کردم. اجراها هم واقعا عالی بود و از تیم تشکر میکنم.
شخصیتها همه جالب بود، اما شخصیت مصطفی و راوی بهترینها بود.
داستان درمورد یک کباب غاز موجود در خانه هست که شب عید میخواهند برای ترفیع راوی که صاحبخانه است، سرود کنند و دوستان و همکاران او به مهمانی میآیند. بع علت کمبود قاشق و وسایل سرو مهمانها را در دو روز تقسیم میکنند، ولی غافل از اینکه فقط یک غاز دارند!
اطلاعات عامیانهی بسیار زیبایی در داستان وجود داشت، مثل وز زدن روغن اطراف غذا، یا کنسرت آروغ بعد از غذا، یا غاز گل گون و لخت!
مصطفی با شروع داستان وارد شد، جریان داستان را پیش برد و در اوج داستان هم، یعنی آن لحظه که بعد از آن همه ایستادگی برای دست نزدن به غاز، آن جایی که ران غاز را به دندان کشید، و یا انجایی که عرق را با اکراه به جای کنیاک سویسی میخورد، همه جا حضور پررنگ و بامزهای داشت.
و برای توجیح کارش هم گفت؛ زمان قرارومدار و نقشه توبه من گفتی فقط غاز است! نگفتی با روغن فرنگی سرخ شده و در شکمش آلوی برقان جا داده ایم! تو اصرار به توضیحات کردی… پس تقصیر من نبود. تقصیر از شما بود!!! …
سپس صاحبخانه او را با اردنگی از خانه بیرون کرد و گفت که ماشین وزیر به دنبالش آمد و بدون خداحافظی رفت!
و فردا یادش افتاد که همهی لباسهای زیبایش را نیز با شخص استادی بیرون انداخته!!! و جملهی پایانی این دانشان؛ از ماست که بر ماست… واقعا زیبا بود. ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
شخصیتها همه جالب بود، اما شخصیت مصطفی و راوی بهترینها بود.
داستان درمورد یک کباب غاز موجود در خانه هست که شب عید میخواهند برای ترفیع راوی که صاحبخانه است، سرود کنند و دوستان و همکاران او به مهمانی میآیند. بع علت کمبود قاشق و وسایل سرو مهمانها را در دو روز تقسیم میکنند، ولی غافل از اینکه فقط یک غاز دارند!
اطلاعات عامیانهی بسیار زیبایی در داستان وجود داشت، مثل وز زدن روغن اطراف غذا، یا کنسرت آروغ بعد از غذا، یا غاز گل گون و لخت!
مصطفی با شروع داستان وارد شد، جریان داستان را پیش برد و در اوج داستان هم، یعنی آن لحظه که بعد از آن همه ایستادگی برای دست نزدن به غاز، آن جایی که ران غاز را به دندان کشید، و یا انجایی که عرق را با اکراه به جای کنیاک سویسی میخورد، همه جا حضور پررنگ و بامزهای داشت.
و برای توجیح کارش هم گفت؛ زمان قرارومدار و نقشه توبه من گفتی فقط غاز است! نگفتی با روغن فرنگی سرخ شده و در شکمش آلوی برقان جا داده ایم! تو اصرار به توضیحات کردی… پس تقصیر من نبود. تقصیر از شما بود!!! …
سپس صاحبخانه او را با اردنگی از خانه بیرون کرد و گفت که ماشین وزیر به دنبالش آمد و بدون خداحافظی رفت!
و فردا یادش افتاد که همهی لباسهای زیبایش را نیز با شخص استادی بیرون انداخته!!! و جملهی پایانی این دانشان؛ از ماست که بر ماست… واقعا زیبا بود. ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️