🍁 بعد از کار پلیکان این دومین کار بود که از استرینبرگ، این خوانندهی سوئدی میخوندم.
داستان جالبی بود و نکات جالبی رو در شغل عکاسی بیان میکرد؛ خیلی جالب بود که دو شریک توی عکاسی بود، یکی فیلسوف و منطقی بود، و آن شریک دیگر کاملا بی نظم و شلخته! فیلسوف هم چاق بود و هم همواره پادرد داشت و مشکل کبد هم داشت!
اینکه دوکلمهی عکاس و فیلسوف هم کنار هم بیان، و هر دو به یه نفر اطلاق شه هم جالب بود برام. نظریه فیلسوف عکاس این بود که؛ دنیا سر و ته است! در تابستان آنها تصمیم میگیرن به خانهی ییلاقی بروند. ولی به دلشل کمبود امکانات فیلسوف آن جا میماند شریکاش به عکاسخانه مس رود تا آن جا را بچرخاند! بعد از ۶ هفته شریک برگشت پیش فیلسوف که کل این مدت در طبیعت مانده بود!
وقتی شریک برمیگرده، و فیلسوف رو میبینه، متوجه میشه که اون جوون و لاغر شده، خیلی هم سالم شده!!! وقتی به شریکاش دلیل این همه سلامت شدن اشو توضیح میده، شریک میفهمه که فیلسوف این مدت فقط روی خوبیهای طبیعت اونجا تمرکز کرده! پس خوب هم براش اتفاق افتاده! و اینجا شریک شلخته از فیلسوف میخواد که به رفتار کارهای اون هم از یه جنبهی دیگه نگاه کنه و دلایل کارهای عجیب غریب اشو به فیلسوف میگه! و همه این دلایل هم واقعا منطقی بودن و نهایتا فیلسوف بهش میگه که فیلسوف واقعی تو هستی! و ما میتوانیم دوستان خوبی برای هم باشیم!! داستان آموزندهای بود و من دوست داشتم و یاد گرفتم که در آدمهای اطرافم سعی کنم خوبی هایشان را ببینم تا آنها در ذهنم بولد شوند. چیزهای منفی را به مثبت تبدیل کنیم… ممنون دوست عزیزم کتابراه ☘️
داستان جالبی بود و نکات جالبی رو در شغل عکاسی بیان میکرد؛ خیلی جالب بود که دو شریک توی عکاسی بود، یکی فیلسوف و منطقی بود، و آن شریک دیگر کاملا بی نظم و شلخته! فیلسوف هم چاق بود و هم همواره پادرد داشت و مشکل کبد هم داشت!
اینکه دوکلمهی عکاس و فیلسوف هم کنار هم بیان، و هر دو به یه نفر اطلاق شه هم جالب بود برام. نظریه فیلسوف عکاس این بود که؛ دنیا سر و ته است! در تابستان آنها تصمیم میگیرن به خانهی ییلاقی بروند. ولی به دلشل کمبود امکانات فیلسوف آن جا میماند شریکاش به عکاسخانه مس رود تا آن جا را بچرخاند! بعد از ۶ هفته شریک برگشت پیش فیلسوف که کل این مدت در طبیعت مانده بود!
وقتی شریک برمیگرده، و فیلسوف رو میبینه، متوجه میشه که اون جوون و لاغر شده، خیلی هم سالم شده!!! وقتی به شریکاش دلیل این همه سلامت شدن اشو توضیح میده، شریک میفهمه که فیلسوف این مدت فقط روی خوبیهای طبیعت اونجا تمرکز کرده! پس خوب هم براش اتفاق افتاده! و اینجا شریک شلخته از فیلسوف میخواد که به رفتار کارهای اون هم از یه جنبهی دیگه نگاه کنه و دلایل کارهای عجیب غریب اشو به فیلسوف میگه! و همه این دلایل هم واقعا منطقی بودن و نهایتا فیلسوف بهش میگه که فیلسوف واقعی تو هستی! و ما میتوانیم دوستان خوبی برای هم باشیم!! داستان آموزندهای بود و من دوست داشتم و یاد گرفتم که در آدمهای اطرافم سعی کنم خوبی هایشان را ببینم تا آنها در ذهنم بولد شوند. چیزهای منفی را به مثبت تبدیل کنیم… ممنون دوست عزیزم کتابراه ☘️