🍁 اسم و ایدهی کتاب خیلی بی نظیر و خلاقاته بود! فقط نویسنده هانری پورا هست یا ژان بروس هارد، چون زمان خوانش و جلد نویسنده متفاوت بیان شده است.
من از همون اول ماه رو زن و خورشید رو مرد تصور کردم! زمانی که عاشق هم شدن، به نظر من چون ماهیت اشون با هم خیلی فرق داشت، المانهایی مثل زمان بودنشون و از دو جنس آفتاب و مهتاب بودنشون، معلوم بود که مسیر عاشقی دشواری خواهند داشت!!
درخت بائوباب رو هم توی شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری میشناختیم.
بعد از عاشق شدن و ازدواج آنها، ستارهها به دنیا آمدن! فاصله به آسمان آمدن هر ستاره ده ماه بود. و آنها همه دختر بودن!
تفسیر آفتاب مهتاب هم توی کتاب برام خیلی جالب بود؛ آفتاب کله شق و ماه هوس هوسی، بازیگوش، خودبین و کمی بدقلق!
آفتاب پیر شد و سوزنده! پس بهانه گیر شد
ماه دلگرمیاش ستارگان و دخترانش در آسمان بودن. اما در آسمان شب فقط دیده میشدن! و خورشید اونها رو نمیدید پس پسر میخواست!
دعوای ماه و آفتاب؛ اینکه آفتاب دولا شد و یه مشت شن از لب رودخونه برداشت و به صورت ماه پاشید! ماه پیش دخترانش (ستاره ها) رفت، ولی ازش فاصله گرفتن!
و بعد از آن لکهها که به هیچ شکل پاک نشد، ماه دیگر هرگز جرات نکرد سراغ آفتاب برود!!! و بعد از آن، مدام به آبگیر میرود و خود را در آب نظاره میکند! و مدام دلش شور میرند و خود را سرزنش میکند! که چرا زیباییاش نابود شده! پس غمگین است، به خاطر صورتش و دوری از شوهرش!! منتظر است تا صورتش خوب شود و پیش شوهرش برود!!
پس به همین دلیل همیشه پشتش روبه آفتاب است، چه زمانی که دارد از شرق بالا میاید و چه زمانی که غروب میکند! کتاب بسیار تاثیر گذاری بود. ممنون دوست عزیزم کتابراه… ☘️
من از همون اول ماه رو زن و خورشید رو مرد تصور کردم! زمانی که عاشق هم شدن، به نظر من چون ماهیت اشون با هم خیلی فرق داشت، المانهایی مثل زمان بودنشون و از دو جنس آفتاب و مهتاب بودنشون، معلوم بود که مسیر عاشقی دشواری خواهند داشت!!
درخت بائوباب رو هم توی شازده کوچولوی آنتوان دوسنت اگزو پری میشناختیم.
بعد از عاشق شدن و ازدواج آنها، ستارهها به دنیا آمدن! فاصله به آسمان آمدن هر ستاره ده ماه بود. و آنها همه دختر بودن!
تفسیر آفتاب مهتاب هم توی کتاب برام خیلی جالب بود؛ آفتاب کله شق و ماه هوس هوسی، بازیگوش، خودبین و کمی بدقلق!
آفتاب پیر شد و سوزنده! پس بهانه گیر شد
ماه دلگرمیاش ستارگان و دخترانش در آسمان بودن. اما در آسمان شب فقط دیده میشدن! و خورشید اونها رو نمیدید پس پسر میخواست!
دعوای ماه و آفتاب؛ اینکه آفتاب دولا شد و یه مشت شن از لب رودخونه برداشت و به صورت ماه پاشید! ماه پیش دخترانش (ستاره ها) رفت، ولی ازش فاصله گرفتن!
و بعد از آن لکهها که به هیچ شکل پاک نشد، ماه دیگر هرگز جرات نکرد سراغ آفتاب برود!!! و بعد از آن، مدام به آبگیر میرود و خود را در آب نظاره میکند! و مدام دلش شور میرند و خود را سرزنش میکند! که چرا زیباییاش نابود شده! پس غمگین است، به خاطر صورتش و دوری از شوهرش!! منتظر است تا صورتش خوب شود و پیش شوهرش برود!!
پس به همین دلیل همیشه پشتش روبه آفتاب است، چه زمانی که دارد از شرق بالا میاید و چه زمانی که غروب میکند! کتاب بسیار تاثیر گذاری بود. ممنون دوست عزیزم کتابراه… ☘️