برای من یک کتاب روانشناسی روان و تا حدی کاربردی بود، در ابتدای هر مبحث، تست روانشناسی قرار داده شده بود که در پایان تست، امتیاز دهی و تحلیل میشد.
به عبارتی وجود هر یک از تلههای ذهنی رو در امتیازهای پایین در یکایک افراد جامعه طبیعی و به دور از مشکل بر میشمرد و فقط در امتیازهای بالا، از آن تلهی ذهنی به عنوان مشکل جدی و یک اختلال یاد میکرد.
با توجه به بافت خانوادگی ما و بسیاری از مطالبی که شاید در حوزهی مهر طلب بودن تا الان خووندم یا شنیدم، احساس میکنم برای بسیاری از آدمهای اطراف ما، تلههای ذهنی نامبرده شده در این کتاب، جز مشکلات اساسی زندگی شمرده میشه که زمینهی عدم اعتماد به نفس، افسردگی، مشکلات خانوادگی و... رو هم پدید آورده.
در واقع در متن این کتاب با دو تجربه مواجه بودم، اول الگوی ذهنی خودم و تجربههای شخصی و در مرحلهی دوم فکر کردن به نحوهی تربیت و رشد پیدا کردن افرادی که با آنها ارتباط دور یا نزدیک دارم.
شاید اغلب ما دهه شصتیها، به نحوی کنترلگر و سختگیرانه در بازهای از زمان در میان خانواده، مدرسه و... بزرگ شدیم، شاید به قول ویلیام گلسر بسیاری از آن اتفاقات ناشی از جبر بیرونی بوده که ما رو برای مدت کوتاهی به کاری برانگیخته میکرده و یک تصمیم درونی خود خواسته برای انجام کارها نداشتیم و بعد از مدتی بدون دریافت پاداش و یا ترس از تنبیه و... انگیزهای برای ادامه دادن آن کار نداشتیم.
با این کتاب حتی بیشتر از تئوری انتخاب، ارتباط برقرارکردم. شاید وجود تستهای روانشناسی در ابتدای هر مبحث باعث میشد به مطالب کتاب عمیقتر فکر کنم و خود به خود درد بیشتری هم احساس میکردم.
به عبارتی وجود هر یک از تلههای ذهنی رو در امتیازهای پایین در یکایک افراد جامعه طبیعی و به دور از مشکل بر میشمرد و فقط در امتیازهای بالا، از آن تلهی ذهنی به عنوان مشکل جدی و یک اختلال یاد میکرد.
با توجه به بافت خانوادگی ما و بسیاری از مطالبی که شاید در حوزهی مهر طلب بودن تا الان خووندم یا شنیدم، احساس میکنم برای بسیاری از آدمهای اطراف ما، تلههای ذهنی نامبرده شده در این کتاب، جز مشکلات اساسی زندگی شمرده میشه که زمینهی عدم اعتماد به نفس، افسردگی، مشکلات خانوادگی و... رو هم پدید آورده.
در واقع در متن این کتاب با دو تجربه مواجه بودم، اول الگوی ذهنی خودم و تجربههای شخصی و در مرحلهی دوم فکر کردن به نحوهی تربیت و رشد پیدا کردن افرادی که با آنها ارتباط دور یا نزدیک دارم.
شاید اغلب ما دهه شصتیها، به نحوی کنترلگر و سختگیرانه در بازهای از زمان در میان خانواده، مدرسه و... بزرگ شدیم، شاید به قول ویلیام گلسر بسیاری از آن اتفاقات ناشی از جبر بیرونی بوده که ما رو برای مدت کوتاهی به کاری برانگیخته میکرده و یک تصمیم درونی خود خواسته برای انجام کارها نداشتیم و بعد از مدتی بدون دریافت پاداش و یا ترس از تنبیه و... انگیزهای برای ادامه دادن آن کار نداشتیم.
با این کتاب حتی بیشتر از تئوری انتخاب، ارتباط برقرارکردم. شاید وجود تستهای روانشناسی در ابتدای هر مبحث باعث میشد به مطالب کتاب عمیقتر فکر کنم و خود به خود درد بیشتری هم احساس میکردم.