داستان آموزندهای بود. زن از وضعیت فعلی زندگیاش راضی نبود. دنبال تغییر بود. دلش یک بچه میخواست که براش تولدی دوباره یا بهاری دیگر بود. اما با گذشت زمان، سطح آگاهی و درک انسان بالاتر میره که جذابیت پیرمرد ناشی از آن بود. اما جورج با وجود مطالعه فراوان، میزان درایت پیرمرد را که حاصل تجربه بود نداشت. پیرمرد با فرستادن گربه برای زن، به جورج پیام تغییر داد. در واقع نصیحتش کرد که
زمان تغییرات گسترده در زندگیاش فرا رسیده و اگر چه بعضی تغییرات نیاز به زمان کافی دارند اما باید فرآیند تغییر را آغاز نمود.
زمان تغییرات گسترده در زندگیاش فرا رسیده و اگر چه بعضی تغییرات نیاز به زمان کافی دارند اما باید فرآیند تغییر را آغاز نمود.