چقد زیبا با وجود کوتاه بودن از دید کودکی که خانوادهاش رو گم کرده بیان کرد واقعا قلبم تپش گرفت حالم دگرگون کرد ترس وحشتناکی هست برای کودک و بعد پرورشگاه و نقاشیهایی که تلخ بود اما واقعی تنها با محبت معلم کل دیدش به دنیا تغییر کرد 😔😔😔😔😔
معلم کودک را رها نمیکند. بلکه بیشتر و بیشتر بخود میفشاردش. هر دویشان هق هق میکنند. گونههای کودک از اشک گرم گرم میشود.
آسفالت خیابان دیگرکودک را به عقب نمیکشد و به جلو میراند. کودک در آغوش معلم به خانهشان نزدیک میشود؛ نزدیک نزدیک و در آخر به در خانه میرسد
معلم گونههای کودک را میبوسد. و قلب پژمرده و کوچک کودک مثل جوانهای شکفته میشود.
معلم کودک را رها نمیکند. بلکه بیشتر و بیشتر بخود میفشاردش. هر دویشان هق هق میکنند. گونههای کودک از اشک گرم گرم میشود.
آسفالت خیابان دیگرکودک را به عقب نمیکشد و به جلو میراند. کودک در آغوش معلم به خانهشان نزدیک میشود؛ نزدیک نزدیک و در آخر به در خانه میرسد
معلم گونههای کودک را میبوسد. و قلب پژمرده و کوچک کودک مثل جوانهای شکفته میشود.