زیبا، غمگین و درد الود، نمیدانم چه چیزی برای تسکین این الام و دردها مناسبه، تا کجا باید انسانیت رو زیر سوال برد، واقعیت چیه، تا کجا فقط خیال و تصوره، مرز این دو تا کجاست؟ آه، داستان تاثیر گذار بود، به خوبی درش غرق شدم و باهاش همراه شدم و درش غوطه خوردم، قلمش فوقالعاده قوی و تاثیر گذاره، احساس میکنم نسبت به داستانهای جنایی خارجی که خواندهام ارزش بالاتری داشته، ادمها را هرگز نمیشود قضاوت کرد، ادمها را هرگز نمیشود قضاوت نکرد، این دو جمله متضاد، ودر عین حال واقعیست، غکر میکنم در ادامه یکی از کتابهای قبلی نویسنده هست که داستانش را تا حدودی به خاطر دارم، کلیات ان قصه دردناک، اما اسمش خاطرم نیست، در نهایت همین بس که نوشتن داستانهای پر از درد ادم را تسخیر میکند و درگیر و داستانهای سرشار از خوشی یک قصه کودکانه و احمقانه، برای منی که تو بچگی ازش لذت میبردم و خیال پردازیهای شیرین میکردم، کاش همونجا تو بچگی میموندم و ارزوی بزرگ شدن نمیکردم، اما حالا که فکر میکنم میبینم بچهها حق دارن ارزوی بزرگتر بودن داشته باشند، وقتی از دردهای دنای ادمهای بزرگ هیچ نمیدانند و دردهای دنیای خودشان بر انها گران است، چه میتوان گفت، قلبم از این همه غم به درد اومد، راستی پیچهایی که تو داشتان میافتاد خیلی خوب به هم جوش میخوردند و اصلا عدم تناسب در ان به چشم نمیخورد، ممنونم، ممنون از نویسنده.
و در اخر، کتابای ایشون نخونید اگه نمیخواین یه ادم غمزده بشید، اما اگه غمزدهاید از کسالت ذهن و روزگار درک نشدنی و روح تون از این همه تکرار بیعاطفه به درد اومده، ارومتون میکنه.
و در اخر، کتابای ایشون نخونید اگه نمیخواین یه ادم غمزده بشید، اما اگه غمزدهاید از کسالت ذهن و روزگار درک نشدنی و روح تون از این همه تکرار بیعاطفه به درد اومده، ارومتون میکنه.