🍁 من داستان کاملش رودر همین کتابراه در پنج حکایت شکسپیر در کنار داستانهای دیگری از شکسپیر همچون تاجر ونیزی، و یا مکبث گوش کرده بودم. امروز یک بار دیگه هوس کردم این داستان عشقی شکسپیر رو مرور کنم. داستانی هستش بسیار جذاب و پر از سوز و گداز و حسرت. چند تا نکته که شاید خیلی توی نظرات بهش اشاره نشد:
۱. متنفرم از اینکه دعواهای قبیلهای و قومی بالاخره با پرداخت بهایی گزاف همچون مردن رومئوها و ژولیتها و عشقیهایی بزرگ به پایان میرسه! اگر دو خانواده با هم توی آرامگاه بر سر جنازهی اونها آشتی نمیکردند، من کمتر اذیت میشدم!
۲. عشق این دو رو مثل عشق اینگرید بگمن و بوگارت توی فیلم بی نظیر کازابلانکا یه عشق اساطیری و ابدی دیدم. که برام یاد اور شد که عشاق واقعی وصالی ندارن!
۳. و نهایتا جملهی آخر راهب که به ژولیت گفت؛ “قدرتی فراتر از قدرت ما همهی نقشههای ما رو نقش بر آب کرده! ”، من رو ناخودآگاه به یاد این شعر حضرت مولانا انداخت که میگه:
هر لحظه شدم تسلیم در بارگه تقدیر
آرام تر از آهو، بی باک ترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی رنجیر…!
شاید بعد از این همه عشق ورزی و تلاش و نقشه، قدرت سرنوشت چنین نوشته که اونها با هم نباشن!!! کی میدونه!!!
ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
۱. متنفرم از اینکه دعواهای قبیلهای و قومی بالاخره با پرداخت بهایی گزاف همچون مردن رومئوها و ژولیتها و عشقیهایی بزرگ به پایان میرسه! اگر دو خانواده با هم توی آرامگاه بر سر جنازهی اونها آشتی نمیکردند، من کمتر اذیت میشدم!
۲. عشق این دو رو مثل عشق اینگرید بگمن و بوگارت توی فیلم بی نظیر کازابلانکا یه عشق اساطیری و ابدی دیدم. که برام یاد اور شد که عشاق واقعی وصالی ندارن!
۳. و نهایتا جملهی آخر راهب که به ژولیت گفت؛ “قدرتی فراتر از قدرت ما همهی نقشههای ما رو نقش بر آب کرده! ”، من رو ناخودآگاه به یاد این شعر حضرت مولانا انداخت که میگه:
هر لحظه شدم تسلیم در بارگه تقدیر
آرام تر از آهو، بی باک ترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی رنجیر…!
شاید بعد از این همه عشق ورزی و تلاش و نقشه، قدرت سرنوشت چنین نوشته که اونها با هم نباشن!!! کی میدونه!!!
ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️