نظر 📚الناز محمدی📚 برای کتاب صوتی چشم‌های سگ آبی رنگ

چشم‌های سگ آبی رنگ
گابریل گارسیا مارکز، بهمن فرزانه
۱۴ رای
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۵/۲۸
🍁 منم با دوستمون موافقم، حس گنگی مثل بوف کور رو به آدم منتقل می‌کرد، اما بیشتر از اون من رو به یاد کتاب گربه سیاه ادگار الن پو انداخت که اون هم مجموعه داستان بود، و هم توی ژانر رئالیسم جادویی بود! فقط میخوام یه سری از تعابیر عجیب و تامل برانگیز رو براتون بزارم تا درک کنیم که چقد کتاب ارزش خوندن و حتی گیج شدن داره!! توی تسلیم سوم میگه؛ پوست صدا لزج بود و لیز میخورد ‌، یا امکان رشد اندام توی تابوت وجود داشت! توی دنده دیگر مرگ؛ از چشم کسی که تازه مرده، میبینیم که برادری توی قطار توی یه کابین لباس زنانه به تن میکنه و با قیچی چشم چپ‌اش رو از کاسه درمیاره! یا اینکه قلب توی سینه تبدیل به مشتی میشه که بخواهد از سینه با درد بیرون بیاد! می‌شنویم: اگر بشر در رگهایش به جای خون، داروی بیهوشی داشت، بدون شک همگی به موجوداتی تبدیل میشدیم در شیشه‌ی الکل! (مکس و آه گوینده هم حاکی از تامل در این تعبیر عجیبه!). و‌یا اینکه یک زن، یک حوای بسیار زیبا، در جسم گربه‌ای مرموز فرو‌رفته و نهایتا میفهمه تا حالا سه هزار سال گذشته! توی صحبت با خود واقعی در اینه؛ دیدن دم تکان دادن سگ وجودی خود در تصویر و شنیدن اینکه اوضاع کبدش خرابه! لجام‌ گسیخته سر رسیدن زمستان!! و یا در شب شاهین ها؛ بوی تند و غمگین زن‌ها رو می‌شنویم! توی قصه باران ماکوندو، فواره زدن روز دوشنبه از سر رو داریم و جالب اینکه ماکوندو همان جزیره‌ی هفت نسل از خاندان آئورلیانو توی کتاب صدسال تنهایی گابریله! کشیدن یک کفن روی قلب. شکسته شدن قبرهای مردگان بر اثر سیل و پیچیدن بوی مرده توی شهر و یا با دست عقب زدن روز پنجشنبه‌ی لزج و دیدن جمعه پشت آن! و … آیا اینها واقعا بی نظیر نیستن؟! ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
هیچ پاسخی ثبت نشده است.
👋 سوالی دارید؟