داستانهای کتاب آبشوران رو مثل قصههای شب، در لابلای کتابهای دیگه خوندم.
بیان ساده و گاها لهجه کردی که تو قصهها استفاده شده بود، ناخودآگاه تو رو وامیداشت تک تک اتفاقات رو با پوست و استخون حس کنی.
من تو این کتاب با غم و اشک بچهها اشک ریختم، برای تمام حسرتاشون آه کشیدم، حتی درداشون، بعد از کتک خوردن از پدر و نیشگون مادر، رو حس کردم!
با حس پشیمونی یه مادر زحمتکش و مستاصل بعد از نفرین و دعوا با بچه هاش، ناشی از درماندگی و خستگی، همراه شدم.
حتی عرق شرم پدر، با همه بدخلقیها و عصبانیتها، رو روی پوستم احساس کردم!
این کتاب سرگذشت واقعی وتلخ مردمان سرزمینم بود و چه بسا کسانی که هنوز هم با چنین دردها، رنجها و مشکلات روزگار سپری میکنن.
امیدوارم باران آسودگی و آرامش هر چه زودتر بر سر مردمان صبور سرزمینم ببارد.
بیان ساده و گاها لهجه کردی که تو قصهها استفاده شده بود، ناخودآگاه تو رو وامیداشت تک تک اتفاقات رو با پوست و استخون حس کنی.
من تو این کتاب با غم و اشک بچهها اشک ریختم، برای تمام حسرتاشون آه کشیدم، حتی درداشون، بعد از کتک خوردن از پدر و نیشگون مادر، رو حس کردم!
با حس پشیمونی یه مادر زحمتکش و مستاصل بعد از نفرین و دعوا با بچه هاش، ناشی از درماندگی و خستگی، همراه شدم.
حتی عرق شرم پدر، با همه بدخلقیها و عصبانیتها، رو روی پوستم احساس کردم!
این کتاب سرگذشت واقعی وتلخ مردمان سرزمینم بود و چه بسا کسانی که هنوز هم با چنین دردها، رنجها و مشکلات روزگار سپری میکنن.
امیدوارم باران آسودگی و آرامش هر چه زودتر بر سر مردمان صبور سرزمینم ببارد.