بنظر انگیزهی نویسنده برای نوشتن کتاب دانستن قدر زمان حال و درواقع زمانی است که میتوانیم با اختیار کاری انجام دهیم یا دیگران را دوست بداریم، است. و البته اینکه هیچ چیز از هیچکس بعید نیست ادمها برای خواسته هاشون حاضرا هرکاری بکنن.
بنظرم به این هدف هم رسیده امبر نقش اول داستان ما در کما و در واقع در برزخی گیر افتاده که همه چیز را میشنود حس میکند میفهمد اما کاری از دستش برنمیاید. حتی نمیداند چه چیزی واقعی است و چه چیزی حقیقت ندارد.
البته مطالب کتاب خیلی بهم مرتب نیستند و یکم شلخته است و بنظرم جلد و اسم کتاب حداقل تا اواخر کتاب ربطی به داستان ندارد، در انتهای کتاب نویسنده تقریبا داستان را بخوبی جمع میکند و پایان مناسبی دارد. با چند باگ اگر حضانت بچهها به امبر داده شده قطعا کلر مرده و از لحاظ پزشکی قانونی DNAو …. حتما تایید شدهاست میشود اینطور برداشت کرد که کلر به یک نفر دیگر ماجرای دستیند را گفته و انرا به او داده نویسنده خواسته خیلی هپیاند نباشه و یکم مرموز باشه اما در کل پایان خوب و هپی اندی داشت
با توجه به زمان نوشته شدن کتاب میشه گفت مطابقت داره با زمانش و قابل درک هست
داستان هم درواقع سه یا شاید چهار هنرپیشهی اصلی دارد امبر همسرش پاول خواهرش کلر و نفر چهارم ادوارد
رانندهی ماشینی که تصادف کرده و باعث شده امبر به کما برود چه کسی است؟!
تقریبا در تمام داستان امبر در کماست و شنوندهی دنیای اطرافش با حافظهی گنگ و تقریبا از دست رفته و خاطرات نسبتا تلخ دوران کودکی و جوانیاش و شک به زندگی و همسرش
در کل بنظر زیاد به جزییات غیر مرتبط با کتاب پرداخته شده و میتونست بدون ضرر زدن به محتوای اصلی حذفشون کرد.
در کل خوب بود در ژانر کتابهای خیانتی_جنایی خارج از کلیشه بود
بنظرم به این هدف هم رسیده امبر نقش اول داستان ما در کما و در واقع در برزخی گیر افتاده که همه چیز را میشنود حس میکند میفهمد اما کاری از دستش برنمیاید. حتی نمیداند چه چیزی واقعی است و چه چیزی حقیقت ندارد.
البته مطالب کتاب خیلی بهم مرتب نیستند و یکم شلخته است و بنظرم جلد و اسم کتاب حداقل تا اواخر کتاب ربطی به داستان ندارد، در انتهای کتاب نویسنده تقریبا داستان را بخوبی جمع میکند و پایان مناسبی دارد. با چند باگ اگر حضانت بچهها به امبر داده شده قطعا کلر مرده و از لحاظ پزشکی قانونی DNAو …. حتما تایید شدهاست میشود اینطور برداشت کرد که کلر به یک نفر دیگر ماجرای دستیند را گفته و انرا به او داده نویسنده خواسته خیلی هپیاند نباشه و یکم مرموز باشه اما در کل پایان خوب و هپی اندی داشت
با توجه به زمان نوشته شدن کتاب میشه گفت مطابقت داره با زمانش و قابل درک هست
داستان هم درواقع سه یا شاید چهار هنرپیشهی اصلی دارد امبر همسرش پاول خواهرش کلر و نفر چهارم ادوارد
رانندهی ماشینی که تصادف کرده و باعث شده امبر به کما برود چه کسی است؟!
تقریبا در تمام داستان امبر در کماست و شنوندهی دنیای اطرافش با حافظهی گنگ و تقریبا از دست رفته و خاطرات نسبتا تلخ دوران کودکی و جوانیاش و شک به زندگی و همسرش
در کل بنظر زیاد به جزییات غیر مرتبط با کتاب پرداخته شده و میتونست بدون ضرر زدن به محتوای اصلی حذفشون کرد.
در کل خوب بود در ژانر کتابهای خیانتی_جنایی خارج از کلیشه بود