هانسل و گرتل و جوجه اردک زشت» داستانی کودکانه
است که به روایت خواهر و برادری به نامهای هانسل و گرتل تو خونه کوچیکشون که تو یک جنگل زندگی میکردن که در یک صبحِ آفتابی گرتل به هانسل گفت: هیچ غذایی توی خونه نیست، پدر هم به چوب احتیاج داره بیا به روستای کنار رودخونه بریم تا چیزایی که داریم و بفروشیم و به جاش غذا بخریم.»
که به بچهها مواجه شدن با مشکلات و حل مسئله رو یاد میده.
هانسل، مسیری که ازش رد شدن رو با سنگهای کوچیک نشونهگذاری کرد تا موقع برگشتن بتونن راه رو پیدا کنن که این خیلی خوبه و به بچهها آموزش میده.
به محض اینکه به رودخونه کنار روستا رسیدن اردک کوچولویی رو توی آب دیدن که با ناراحتی کواک کواک میکرد… و داستان از اینجا جالب میشه و بچهها رو با باتوجه با مشکل روبرو میکنه. نکته آموزندهی مهم تر اینه که نباید از روی چهره و ظاهر دیگران و قضاوت کنیم.
است که به روایت خواهر و برادری به نامهای هانسل و گرتل تو خونه کوچیکشون که تو یک جنگل زندگی میکردن که در یک صبحِ آفتابی گرتل به هانسل گفت: هیچ غذایی توی خونه نیست، پدر هم به چوب احتیاج داره بیا به روستای کنار رودخونه بریم تا چیزایی که داریم و بفروشیم و به جاش غذا بخریم.»
که به بچهها مواجه شدن با مشکلات و حل مسئله رو یاد میده.
هانسل، مسیری که ازش رد شدن رو با سنگهای کوچیک نشونهگذاری کرد تا موقع برگشتن بتونن راه رو پیدا کنن که این خیلی خوبه و به بچهها آموزش میده.
به محض اینکه به رودخونه کنار روستا رسیدن اردک کوچولویی رو توی آب دیدن که با ناراحتی کواک کواک میکرد… و داستان از اینجا جالب میشه و بچهها رو با باتوجه با مشکل روبرو میکنه. نکته آموزندهی مهم تر اینه که نباید از روی چهره و ظاهر دیگران و قضاوت کنیم.