کاملا جنون امیز، با تاثیری شگفت انگیز، با روانم بازی کرد، چیزی که محتاجش بودم
و به شدت احتیاج داشتم در یک داستان غرق بشم، که احساسات سرکوب شدهام رو اروم کنه، منو به یه دنیای دیگه ببره، اونقدر درگییرم کنه که بتونم از جو تاریک روانیم بیرون کشیده بشم، بتونم از یه دنیای دیگه به دنیام نگا کنم
آه، به نظرم میتونم درندهخویی همشون درک کنم، یه جورایی خشم فروخورده وجودم رو اروم میکرد
جذابه، ادم رو حسابی با خودش همراه میکنه، از همه داستان، سرتاسرش، لذت وافری بردم
احساس میکردم یه ادم دیگه شدم، حقیقتا من برای ادامه زندگیم نیاز داریم کتابهایی با قلمهای قوی بخونم، که تمام نهاراحتیهام برای لحظاتی ازم جدا بشن، غیر از چندتا درگیری روانی خیلی کوچیک، ترسی بهم منتقل نکرد
اینکه صرفا حاضر هیچکاره بودم، بهم حس امنیت میداد تا اخرش برم، نهایتا... نمیتونم بگم دلم برای توما سوخت ولی براش ناراحت شدم، تک تک شخصیتها خیلی اذیت شدن، من داستان های جنایی به خاطر متفاوت بوده زاویهدیدشون دوست دارم
کمکم میکنن کمی از خودم فاصله بگیرم، بعد برگردم به زندگی حالی که یه فصل دیگه زندگی رو شروع میکنم ادامه بدم
نیازی به تلاش برای کنار گذاشتنش نداشتم، اما نمیتونستم بیخیالش بشم وبرنگردم سراغش، از دیروز عصر تا شب که نمیدونم کی خوابم برد داشتم میخوندم، امروز بعد از ناهار دوباره اومدم سراغش، اول که ازش گذشته بودم، میترسیدم شروع کنمش ولی بعد دیدم اونقدرام ترسناک نیست، یعنی... حس کردم نویسنده مراعاتم رو کرده و کاملا دقیق عمل کرده که لذت خوندنش تو ترس گم نشه... و اینکه فکر میکنم نویسنده کمی هم از کتابهای هری پاتر الهام گرفته... فقط اونجا که اینا ذهنشون به هم مرتبط میشه
خیلی عالی بود، ممنون کتاب راه عزیزم!!
و به شدت احتیاج داشتم در یک داستان غرق بشم، که احساسات سرکوب شدهام رو اروم کنه، منو به یه دنیای دیگه ببره، اونقدر درگییرم کنه که بتونم از جو تاریک روانیم بیرون کشیده بشم، بتونم از یه دنیای دیگه به دنیام نگا کنم
آه، به نظرم میتونم درندهخویی همشون درک کنم، یه جورایی خشم فروخورده وجودم رو اروم میکرد
جذابه، ادم رو حسابی با خودش همراه میکنه، از همه داستان، سرتاسرش، لذت وافری بردم
احساس میکردم یه ادم دیگه شدم، حقیقتا من برای ادامه زندگیم نیاز داریم کتابهایی با قلمهای قوی بخونم، که تمام نهاراحتیهام برای لحظاتی ازم جدا بشن، غیر از چندتا درگیری روانی خیلی کوچیک، ترسی بهم منتقل نکرد
اینکه صرفا حاضر هیچکاره بودم، بهم حس امنیت میداد تا اخرش برم، نهایتا... نمیتونم بگم دلم برای توما سوخت ولی براش ناراحت شدم، تک تک شخصیتها خیلی اذیت شدن، من داستان های جنایی به خاطر متفاوت بوده زاویهدیدشون دوست دارم
کمکم میکنن کمی از خودم فاصله بگیرم، بعد برگردم به زندگی حالی که یه فصل دیگه زندگی رو شروع میکنم ادامه بدم
نیازی به تلاش برای کنار گذاشتنش نداشتم، اما نمیتونستم بیخیالش بشم وبرنگردم سراغش، از دیروز عصر تا شب که نمیدونم کی خوابم برد داشتم میخوندم، امروز بعد از ناهار دوباره اومدم سراغش، اول که ازش گذشته بودم، میترسیدم شروع کنمش ولی بعد دیدم اونقدرام ترسناک نیست، یعنی... حس کردم نویسنده مراعاتم رو کرده و کاملا دقیق عمل کرده که لذت خوندنش تو ترس گم نشه... و اینکه فکر میکنم نویسنده کمی هم از کتابهای هری پاتر الهام گرفته... فقط اونجا که اینا ذهنشون به هم مرتبط میشه
خیلی عالی بود، ممنون کتاب راه عزیزم!!