●درود و سپاس از کتابراه که وقت و انرژی زیادی به این کتاب اختصاص داد و رایگان در اختیار گذاشت●مرتبه ۱ بدون در نظر گرفتن گرایش فکری نویسنده چیره دست آقای علوی گوش کردم. دو مامور و مردی ک من قضاوتی از مجرم بودنش ندارم در روستایش دستگیر و ب سمت شهر اجرای حکم میروند. شاید فکر کنید تنها ۳ نفر باشند ولی کم کم متوجه میشوید ک دستان شما با صدای گوشنواز راوی داستان آقای عمرانی، ب قلم نویسنده بسته شده، بداخل جنگل برده میشوید باران سرد ب لباستان آویزان میشود و رنج زندانی داستان را با استخوانهای شما هم آشنا میکند با چشم دل فضای جنگل را میبینید و صداگذاری باران و موسیقی آخرین میخهای تابوت حضورتان را میکوبدبا آنها و ماجرایشان همراه میشوید بعد میبینید نویسنده زیرکانه پاسخ همه چراییهای سنگین داستانش را با یک پایان بندی غیر منتظره روی دوشهای شما سوار کرده●مرتبه دوم شخصیت پردازی، فضاسازی لحن محاوره و پیرنگ و محتوای داستان را بهتر درک کردم و اینکه در یک جمع بندی کلی، موضوع داستانی مطرح شده تاریخ مصرف ندارد؟! عدالت همیشه پیروز نیست، مامور معذور است و به هر جایی که تعلق داشته باشد باید اجرای امر کند، دیوار طمع انسان کوتاه است، هرگز نباید به دشمن اعتماد کرد...... خسته شدم!!! ●مرتبه سوم قصد دارم شب هنگام در آرامش دوباره به داستان برگردم، هموطن بلوچم را ب دیارش بفرستم چرا که تاب رطوبت گیلان را نداشت
از مرگ زندانی خبرش کنم که شیشه اعتمادش را بدست مامور ندهد، و اسلحه را از دست زندانی بگیرم تا تاوان بی عدالتی خونبهای او نباشد. شاید از آنها بخواهم بدنبال عدالت بگردیم. 🍃🌟🍃
از مرگ زندانی خبرش کنم که شیشه اعتمادش را بدست مامور ندهد، و اسلحه را از دست زندانی بگیرم تا تاوان بی عدالتی خونبهای او نباشد. شاید از آنها بخواهم بدنبال عدالت بگردیم. 🍃🌟🍃