خیلی قشگنه
داستان زندگی دختری از طبقهی نسبتا مرفه کره شمالی هست که در دانشگاه زبان ژاپنی میخونه و برای شغل افسر ویژه جاسوسی شدن انتخاب میشه تا تعلیمات نظامی رو ببینه و همزمان زبان چینی رو هم یاد میگیره. در آخرین ماموریت، مکلف میشه با یکی از افسران ویژه پیر و بازنشسته نقش پدر و دختر رو با پاسپورتهای جعلی، بازی کنه و نهایتا قبل از المپیک ۱۹۸۸، همزمان با جنگ ایران و عراق، هواپیمایی شامل ۱۱۵ نفر از ساکنین کره جنوبی که اغلب از طبقه کارگر بودند و بعد از ماهها کار کردن به خانه برمیگشتند، منفجر کنه.
دستور به صورت فوق محرمانه، به او ابلاغ میشه، امکان رد درخواست رو نداشته و در صورت سرباز زدن از این دستور، در داخل یا خارج از کشورش، سرنوشت خودش و خانوادهاش به سمت اردوگاههای کار اجباری و مرگ میره. به او قول میدن چنانچه این ماموریت رو با موفقیت پشت سر بگذاره، برای همیشه بازنشسته میشه و میتونه پیش خانوادهاش برگرده تا زندگی معمولی داشته باشه و بتونه تشکیل خانواده بده.
از اونجایی که سالهای پیاپی تحت تعلیم بوده و اجازهی دیدن خانوادهاش رو به ندرت پس از گذر چند سال پیدا میکرده و حتی از ماهیت شغل، آموزشها، مسافرتهای خارجی و... اجازه صحبت با خانوادهاش رو نداشته، سال به سال بیتابی پدر و مادرش بیشتر میشه و وقتی برادرش رو در اثر بیماری از دست میده، آرزویی به جز برگشت پیش خانوادهاش نداشته و چنین ماموریتی رو نقطهی رهایی و بازگشت پیش خانوادهاش تجسم میکنه. از طرفی دیگه فکر میکرده اگر هواپیما منفجر بشه و المپیک در کره جنوبی برگزار نشه، دو کره دوباره با هم متحد میشن و با این کار به کشورش و همه مردم کره خدمت میکنه!
هواپیما منفجر میشه و عاقبت در فرودگاه بحرین دستگیر میشه.
داستان زندگی دختری از طبقهی نسبتا مرفه کره شمالی هست که در دانشگاه زبان ژاپنی میخونه و برای شغل افسر ویژه جاسوسی شدن انتخاب میشه تا تعلیمات نظامی رو ببینه و همزمان زبان چینی رو هم یاد میگیره. در آخرین ماموریت، مکلف میشه با یکی از افسران ویژه پیر و بازنشسته نقش پدر و دختر رو با پاسپورتهای جعلی، بازی کنه و نهایتا قبل از المپیک ۱۹۸۸، همزمان با جنگ ایران و عراق، هواپیمایی شامل ۱۱۵ نفر از ساکنین کره جنوبی که اغلب از طبقه کارگر بودند و بعد از ماهها کار کردن به خانه برمیگشتند، منفجر کنه.
دستور به صورت فوق محرمانه، به او ابلاغ میشه، امکان رد درخواست رو نداشته و در صورت سرباز زدن از این دستور، در داخل یا خارج از کشورش، سرنوشت خودش و خانوادهاش به سمت اردوگاههای کار اجباری و مرگ میره. به او قول میدن چنانچه این ماموریت رو با موفقیت پشت سر بگذاره، برای همیشه بازنشسته میشه و میتونه پیش خانوادهاش برگرده تا زندگی معمولی داشته باشه و بتونه تشکیل خانواده بده.
از اونجایی که سالهای پیاپی تحت تعلیم بوده و اجازهی دیدن خانوادهاش رو به ندرت پس از گذر چند سال پیدا میکرده و حتی از ماهیت شغل، آموزشها، مسافرتهای خارجی و... اجازه صحبت با خانوادهاش رو نداشته، سال به سال بیتابی پدر و مادرش بیشتر میشه و وقتی برادرش رو در اثر بیماری از دست میده، آرزویی به جز برگشت پیش خانوادهاش نداشته و چنین ماموریتی رو نقطهی رهایی و بازگشت پیش خانوادهاش تجسم میکنه. از طرفی دیگه فکر میکرده اگر هواپیما منفجر بشه و المپیک در کره جنوبی برگزار نشه، دو کره دوباره با هم متحد میشن و با این کار به کشورش و همه مردم کره خدمت میکنه!
هواپیما منفجر میشه و عاقبت در فرودگاه بحرین دستگیر میشه.