چهل سالگی شاید جایی است که هنوز حسهای دههی بیست در آن زندهاند اما همراه با تمام آن شوریدگیها دیگر آن هیجان طلبی وجود ندارد و نوعی پختگی با آن همراه شده است. چهل سالگی شاید تجربهی مشترکی در انسانها باشد اما این تجربهی مشترک در مرزها و فرهنگهای مختلف متفاوت است. نگاهی که اغلب در فرهنگهای کهنه وجود دارد شاید نزدیک به این است که یک زن چهل ساله دیگر نباید شوری در سر داشته باشد. در چنین فرهنگهایی انتظار میرود که زن چهل ساله دیگر خود را آمادهی میانسالی کرده است و به قولی “آردش را ریخته و الکش را آویخته” است.
اما واقعیت چیست؟ آن حقیقت درونی انسان که شاید اوج شوریدگیها و تردید هایش را در چهل سالگی بروز دهد؟ آیا مجالی برای بروز این شوریدگیها برای زن چهل ساله وجود دارد؟ ناهید طباطبایی در رمان چهل سالگی به نوعی به این احساسات و تردیدها میپردازد.
اما واقعیت چیست؟ آن حقیقت درونی انسان که شاید اوج شوریدگیها و تردید هایش را در چهل سالگی بروز دهد؟ آیا مجالی برای بروز این شوریدگیها برای زن چهل ساله وجود دارد؟ ناهید طباطبایی در رمان چهل سالگی به نوعی به این احساسات و تردیدها میپردازد.