چه زنده به گور خوبی شدهام از مرگ دست کشیده و از زندگی خسته شدهام گاهی همانند دختری که اگر در زمان و مکان دیگری به دنیا میآمد زیباترین بود میخواهم بروم در زیر آب و مانند کودکی برای همیشه جان بسپارم اما نهایتش چه مرده خواران خوشحال خواهد شد اما نه چیز ندارم که حتی مرده خواران شاد شوند شاید باید همانند آن پسرک بجنگم و از خوشیها دست بکشم تا اطرافیانم را نجات دهم نه نه من توان این کار را ندارم شاید نیاز دارم حتی برای چند ثانیه به خدایی و آیینی اعتقاد داشته باشم؟
اما در دنیایی که برای خطای مرد زن باید اسم طلاق را به دوش بکشد چه برای گفتن دارم؟
تمام این افکار از سرم میگذرد و شبها و روزهای زیادی مرا به تخت متصل میکند اما در بیرون از تخت ماسک شادی و رقص میزنم میخندم و میدانم روزی این تظاهر مرا خواهد کشت.
اما در دنیایی که برای خطای مرد زن باید اسم طلاق را به دوش بکشد چه برای گفتن دارم؟
تمام این افکار از سرم میگذرد و شبها و روزهای زیادی مرا به تخت متصل میکند اما در بیرون از تخت ماسک شادی و رقص میزنم میخندم و میدانم روزی این تظاهر مرا خواهد کشت.