خب... میدونین که ایمان ربط پیدا میکنه به ادیان و... این کتاب هم در مورد
ادیان الهی سخن میگه... از یهودیت، مسیحیت، هندوها، کاتولیک، مسلمانان، مساجد،
کنیسه، کلیسا، کشیش، خاخام... اما تبلیغ یک دین رو نمیکنه، در واقع اصلا نمیگه بیاین
به دین یهود ایمان بیارین، بیاین مسیحی بشین یا بیاین مسلمون بشین، بلکه به همدلی بین ادیان، اینکه تو اعتقاد خودت رو داری وطرف مقابلت هم اعتقاد خودش رو
داره، قراره به هم احترام بذاریم، محبت ومهربونی بین ادمها، همون چیزی که میتونه یه
ادم رو به قدری شگفتزده کنه، با چشمان گشاد شده نگات کنه، پدر... عجب عنوان عجیبی
این ادم قلب مهربانی داشت.
در ابتدای داستان از یه چیز خوشم اومد، قرار بود یه شاگرد بره خونه استاد، و اون رو با هیبتی... به قول خودش غیرمحترمانه ببینه! باهم حرف بزنن، یکدیگه رو بغل کنن، در حالی اون ادم تو بچگی از این استاد میترسیده! برام شیرینی قابل توجهی داشت که وادارم کرد دنبالش کنم، هرچند اواسط کتاب وسوسه زیادی به کنار گذاشتمش در وجودم دیدم، اما اخراش... جایی که خیلی منتظر رسیدن بهش بودم، کنجکاو بودم... حسابی جذاب بود
تو هر شرایطی میشه به خدا اعتماد کرد، حتی اگه خیلی خیلی بد باشی، بازم خدا تو رو
میپذیره، یه ادمی که بعد از بارها شکستن قولی که به خدا داده، بلاخره بهش عمل میکنه
و به خیلی دیگه از بندههای خدا... داستان غیر منتظرهای بود، زمانی که شروع به خواندن کردم هیچ فکر نمیکردم اینقدر ساده، لطیف، گیرا و... دوستداشتنی باشه!!
ادیان الهی سخن میگه... از یهودیت، مسیحیت، هندوها، کاتولیک، مسلمانان، مساجد،
کنیسه، کلیسا، کشیش، خاخام... اما تبلیغ یک دین رو نمیکنه، در واقع اصلا نمیگه بیاین
به دین یهود ایمان بیارین، بیاین مسیحی بشین یا بیاین مسلمون بشین، بلکه به همدلی بین ادیان، اینکه تو اعتقاد خودت رو داری وطرف مقابلت هم اعتقاد خودش رو
داره، قراره به هم احترام بذاریم، محبت ومهربونی بین ادمها، همون چیزی که میتونه یه
ادم رو به قدری شگفتزده کنه، با چشمان گشاد شده نگات کنه، پدر... عجب عنوان عجیبی
این ادم قلب مهربانی داشت.
در ابتدای داستان از یه چیز خوشم اومد، قرار بود یه شاگرد بره خونه استاد، و اون رو با هیبتی... به قول خودش غیرمحترمانه ببینه! باهم حرف بزنن، یکدیگه رو بغل کنن، در حالی اون ادم تو بچگی از این استاد میترسیده! برام شیرینی قابل توجهی داشت که وادارم کرد دنبالش کنم، هرچند اواسط کتاب وسوسه زیادی به کنار گذاشتمش در وجودم دیدم، اما اخراش... جایی که خیلی منتظر رسیدن بهش بودم، کنجکاو بودم... حسابی جذاب بود
تو هر شرایطی میشه به خدا اعتماد کرد، حتی اگه خیلی خیلی بد باشی، بازم خدا تو رو
میپذیره، یه ادمی که بعد از بارها شکستن قولی که به خدا داده، بلاخره بهش عمل میکنه
و به خیلی دیگه از بندههای خدا... داستان غیر منتظرهای بود، زمانی که شروع به خواندن کردم هیچ فکر نمیکردم اینقدر ساده، لطیف، گیرا و... دوستداشتنی باشه!!