نقد، بررسی و نظرات کتاب دیوار - آنتون چخوف
مرتبسازی: پیشفرض
Ali Fattahi
۱۳۹۹/۰۸/۰۹
10
دیوار، دیواری که بر آجرهای افگار کشیده و سیه چرده از سوزان پرتوهای آفتاب هرم جامه، نام اسارت و دربندی مهر کوبیده و اسم شده است. دیواری که ورایش انسانهایی بیداری میکشند، سایه دیوار، تاریکی و سکوتی که مرگ را تجلی میکند فرش کرده است. آهسته آهسته این سکوت و تاریکی و اندوه سخت و صعب بر رگ و پی و ریشه این کسان، از پا تا سر زنجیر خوف میزد. بر ذهن هایشان که در برابر ساعت سرایش میخ شده اند، ساعتی که آرام آرام و لی لی میجهد و راه پیش رفته رفته میروند، قضا رخ نمایاند، عقربکها گام میکشند، پاد میچرخند و میچرخند. به ناگاه بر خاک نیستی و نابودی افکنده میشوند. زمان نما دیگر نمیتواند زمان را بنمایاند، بل نمیخواهد که بنمایاند. آنها در این ساعت بی عقربه نیز انتظار رسیدن کسی را دارند میکشند، شاید رهایی، شاید نیک بختی و شاید هم هر دو. آنها میدانند که خواهند کوچید. پر خواهند گشود، اما نمیدانند شبانه روزی دیگر، دیگر ساعتی، دقایقی که چندان بعید نیستند، شاید هم وقت رسیده و گذشته است، اما آنها تاز نسیانش زدهاند. با دیده گانی که غبار سختی و گرفتاری و دست بندی و قدم بندی و ذهن بندی و روح بندی، ظلمت خسته لیک ثبات اقدام را بر آنها دوخته و بافته است. می نگرند، پلکها و مژگان شان مفتوح است، اما جز سیاهی حزن افزا و بختک سان هیچ نمیبینند، در بحر تشنه تالار پاس زده و زنگار تنیده اندیشه وارونه و ویرانه خود، بر بی پایابان و بی نهایتی شناورند، اندک اندک ژرفا ایشان را به خود میکشد، کشان کشان، با کمند پوسیده افکار، تقلایی نمیکنند. از برای آنکه جسم شان را اجاره نوشتهاند به مرگ فنا، شاید هم بفروختهاند البته بدون مزد و بی سود و بی دخل و بی بهره ای...