نقد، بررسی و نظرات کتاب سیذارتا - هرمان هسه
4.6
106 رای
مرتبسازی: پیشفرض
ابتدای داستان در انتظار یک سفر روحانی هستیم و تا حدی جذاب بود ولی بعد کم کم داستان با پریشانی و خستگی ادامه پیدامیکنه برای من خیلی سخت بود تموم کردنش بااینکه کم حجم بود به نظر من آشفتگی و استدلالهای نویسنده متناقض و درهم آمیختگی چندین فلسفه بود و در انتها که خواننده انتظار داره مرد به پارسایی برسه بازهم با استدلالها ذهن خودش همه رفتارهای عموم رو درست میبینه و اونارو به وحدانیت ربط میده که در این صورت هر رفتاری انجام بشه میتونیم بدون بار مسوولیت اراده خدا بدونیم در کل به نظرم نویسنده فقط توجیه برای کنترل نکردن نفس و درست و غلط رو وجود نداشتن و هیچ کاری اشتباه نیست داستان و پایان میده
سلام، من اتفاقی به یکی از صحبتهای جناب شهاب حسینی بازیگر، محبوب و سوپر استار ایران و جهان برخورد کردم، تو حرفاش میگفت که من باید از باطن با شما حرف بزنم، نه از ظاهر و در میان اسم سیذارتا هرمان هسه از کلام شیرین این شخصیت در امد، از روی علاقه پیگیر شدم تا واقعیتهای که در زندگی وجود داره و هر کسی یه تابیری از ان داری این کتاب نزدیکترین واقعیت جهان هستی نشان میده، تا انسان متوجه باشه و بتونه غذای روح و مجعزه درون خودش و پیدا کنیم، بعدا از این الان مدتی زیادی من دیگه سراغ کتابی نرفتم
بسیار کتاب زیبا و متفاوتی بود، این نتیجه گیری را برای من به شخصه داشت که همه در یک هستی یکپارچه هستیم، حق قضاوت کردن حتی یک تکه سنگ را هم نداریم. همه انسانها در دوران زندگی خودشون باید مرتکب گناه بشوند تا به تکامل برسند و این خطوطی که بین انسانها گناهکار و بی گناه، خوب یا بد و پیر و جوان و.... گذاشته میشه فقط وهم هستند چرا که خود زمان یک وهم هست و چیزی که هست حالا و اکنون که واقعیت داره و فقط باید عاشق بود عاشق کل هستی
سیذارتا از آن دسته کتاب هایی بود که دوست داشتم بخونم ولی از حوصله روزمره ام خارج بود. از طریق کتابراه تونستم به مرور و هر وقت در مترو یا جایی هستم که بایستی منتظر بمانم آن را بخوانمسیذارتا در واقع نشان می دهد برای پیدا کردن معنای زندگی لازم نیست رنج بی انتها کشید بلکه معنای زندگی در خود زندگی نهفته است به شرط آگاهانه زندگی کردن!!!
داستان مردی که میخواست به روشن بینی و حقیقت برسد و راه او از ریاضت شروع و بهرهمندی از خواستهها و نیازهای مادی و نفسانی گذشته بود و به همه آنها رسیده بود و بازم احساس پوچی میکرد تا اینکه به بینش تازهای رسیده بود...
من خیلی دوست داشتم به خصوص به کسانی که یوگا کار میکن توصیه میکنم بخونن خوندنش خالی از لطف نیست
من خیلی دوست داشتم به خصوص به کسانی که یوگا کار میکن توصیه میکنم بخونن خوندنش خالی از لطف نیست
این داستان نیز همچون سایر داستانهای این نویسنده بزرگ آلمانی به خود شناسی و معرفت شناسی میپردازد و اینکه قدرت درون انسان تا چه حدی است.
هرمان هسه در این داستان هیچ مسیری را به خواننده خود نشان نمیدهد و اساساً منکر هر آموزه خود شناسانه است و بالاتر از آن به کلی منکر هر آموزشی در خودشناسی و معرفت شناسی است او میگوید دانش محدود است و در محدودیت هر چیزی که آموزش داده شود به بیراهه خواهد رفت او معتقد است برای شناختن باید زیستن را آموخت و مادامی که زیستن را نیاموزیم شناخت حاصل نمیشود و عدم شناخت اضطراب را به همراه دارد، او میگوید بهترین معلم انسان هستی است و بهترین کلاس درس زندگی. سیذارتا برهمن زادهای است که از خانواده خود دست میکشد تا شناخت حاصل کند او مدتی مرتاض میشود و بعد تحت تعالیم بودا قرار میگیرد و بعد از آن عاشق یک زن زیبا به نام کامالا میشود، او از خانواده، مرتاضها، بودا، کامالا و... عبور میکند بازرگان میشود قمار باز میشود و در نهایت قایقرانی میکند اما در نهایت هر کدام از اینها را رها میکند