نقد، بررسی و نظرات کتاب کلاغ سلطنتی - هانس ویلهلم
4.5
118 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۰۳/۲۰
00
داستان در مورد کلاغ به نام کرافورد است که تازه به دنیا آمده است فکر میکند که نسبت به کلاغهای دیگر خاص و متفاوت است و دوست دارد که دیگران به او توجه کند و میگفت من کلافورد هستم به من توجه کنید کلاغهای دیگر به او توجه نمیکردند او داخل آب برکه خود را دید و گفت کاش ظاهر بهتری داشتم ظاهر یک قو یا طوطی یا عقاب یا یه قناری احمق بودم او به سمت پیرزن جادوگر پرواز کرد و گفت یخواهد متفاوت و زیبا باشد جادوگر گفت چند تا از پرهای دو متر را بده کرافور پرهای دمش را کند و داد پیرزن آنها را داخل معجون انداخت معجون منفجر شد و کرافورد زیبا شد و پرهایش طلایی و به سمت کلاغها پرواز کرد و گفت من کرافورد هستم به من توجه کنید چه پرهای زیبا و طلایی دارم کلاغها ساکت و با تعجب به او نگاه میکردند او گفت من باید در مکان سلطنتی جنگل زندگی کنم پس پرواز کرد شاهزاده او را دید و گفت آن پرنده زیبا را برایم بگیرید کرافور را گرفتم و در پای زنجیر طلایی قفل کردند کرافور خوشحال بود که در قصر میرود در میز شام او پرواز کرد و همه چیز را به هم ریخت شاه عصبانی شد و گفت دیگر حق ندارد هیچ پرندهای در این قصر وارد شود کرافورد را تبعید کردند و او در مکانی دور داخل قفس طلایی زندانی بود پیرزن به نزدش آمد و گفت چرا او را آزاد نمیکنی شاهزاده گفت او یک پرنده زیبا است کرافورد فهمید و پرهای طلاییاش را کند شاهزاده گفت چقدر زشت است او را آزاد کنید کرافوردخوشحال شد از اینکه آزاد است و دیگر ظاهرش برایش مهم نبود زیرا پرهای سیاهش دوباره در میآمد و بین کلاغهای دیگر رفت قدر آزادیاش را دانست