ممنون از خانم حمزه لو با این رمان قشنگشون.
فقط مسئلهای که نتونستم باهاش کنار بیام این بود که همه به مرده حق میدادند که خیانت کنه در حالی که نابود شدن زندگی زنش تقصیر اون بود. وفتی یه همسر خوشگل و دوستداشتنی داره، عاشقشه ولی وقتی خودش باعث میشه تبدیل به موجود فلج و زمین گیر بشه و همه توانایی و زیباییاش رو از دست بده پس حق داره بره سراغ خوشبختیاش. پس اون خامم چی که همه چی براش به ته خط رسیده و آینده براش بی معنیه. این چه منطقیه.
حقیقتا فکر میکنم کساییکه اینقدر عقدهای و بخیل و نظر تنگن وحتی اینقدر حسادت قلب کوچیک و کثیفشون رو پر میکنه که چشم رو خوبیهای بی چشم داشت دوستو رفیقاشونم میبندن... حقشون خوشبختی نیست... ولی متاسفانه زندگی واقعی پره از هین آدمای عقدهای و حسود و موفق
ما ناخودآگاه وقتی تو اوج سختی هستیم به آرامش دیگران حسادت میکنیم و این ارادی نیست این چرایی ها از داشتن ذات خراب نیست اینها از حسرت و سختی زیاده کتاب قشنگی بود اما خوشبختی آخرش کمی رویایی بنظر میرسید
فقط مسئلهای که نتونستم باهاش کنار بیام این بود که همه به مرده حق میدادند که خیانت کنه در حالی که نابود شدن زندگی زنش تقصیر اون بود. وفتی یه همسر خوشگل و دوستداشتنی داره، عاشقشه ولی وقتی خودش باعث میشه تبدیل به موجود فلج و زمین گیر بشه و همه توانایی و زیباییاش رو از دست بده پس حق داره بره سراغ خوشبختیاش. پس اون خامم چی که همه چی براش به ته خط رسیده و آینده براش بی معنیه. این چه منطقیه.